تاريخچه منافقين ۲
مواضع سازمان پس از پيروزي انقلاب اسلامي
سازمان در ماههاي اول پس از پيروزي انقلاب از امام خميني با تعابيري چون «امام مجاهد اعظم»، «قائد پرافتخار»، «مجاهد آگاه» و…. ياد مينمود. اما در عمل مواضعي مخالف مواضع ايشان داشت. امام خميني (ره) با توجه به اينکه بدنه اصلي ارتش، از فرزندان مسلمان ملت تشکيل شده بود و به استثناي عدهاي از فرماندهان، ارتش در کنار ملت قرار گرفته بود، همواره از ارتش حمايت ميکرد. اما گروههاي چپ، شعار «انحلال ارتش» را سر داده بودند و سازمان عليرغم اينکه به ظاهر خود را مطيع امام قلمداد ميکرد، همراه با ديگر گروههاي چپ، خواهان انحلال ارتش بود. اين روش منافقانه البته ديري نپائيد. بويژه پس از آنکه رهبري روحانيت و موقعيت آن در انقلاب تثبيت شد، سازمان با شعار مبارزه با «ارتجاع» تمامي نيروهاي کارآمد و مجرّب روحانيت بويژه آيتالله دکتر بهشتي، آيتالله خامنهاي، آيتالله رفسنجاني و… را زير فشار تهمت و ناسزا و حملههاي ناجوانمردانه تبليغاتي گرفت. از همينجا بخش عظيم مردم ايران از سازمان فاصله گرفتند، کار به جايي رسيد که سازمان رسما اعلام کرد که تضاد اصلياش با امپرياليسم آمريکا نيست، بلکه با ارتجاع حاکم است.
جديترين تاکتيک سازمان، براي آمادهسازي زمينه براندازي جمهوري اسلامي و در دست گرفتن قدرت، «خط نفوذ» بود. به گفته آقاي هاشمي رفسنجاني «مجاهدين خلق، سالها به عنوان نيروي خودي در ميان مبارزان مسلمان بودند و از وضع و موقعيت افراد و راه وصول به نهادهاي مهم اطلاعات کامل و دقيق داشتند.»
در چنان شرايطي و در غياب يک نهاد امنيتي متشکل برخاسته از انقلاب، برخي از اعضاي سازمان توانستند با بهرهگيري از ارتباطات قديمي خود با برخي مقامات دولت موقت، نهضت آزادي و تني چند از روحانيان متنفذ آن سالها، در درون بعضي از مراکز حساس سياسي و قضايي مانند وزارت کشور، نخست وزيري، دادستاني، دادگاه انقلاب، نيروهاي نظامي و انتظامي و حتي حزب جمهوري اسلامي رخنه نمايند.
همزمان سازمان به توسعه تشکيلاتي خود در سطح گستردهاي دست زد و درصدد برآمد يک نيروي شبه نظامي يا ارتش خصوصي از هواداران و اعضاي خود تشکيل و سازمان دهد.
در نخستين روزهاي پس از پيروزي، نفوذ سازمان در دادگاههاي انقلاب چندان وضوحي نداشت. عجيب اين بود که با وجود تأکيدات مکرر امام خميني( رحمت الله عليه ) بر عدم شتاب در مجازات بازداشتشدگان و تأکيد بر عفو و ارفاق به متهمان، بعضا حوادث غيرقابل توجيهي اتفاق ميافتاد. علي رضواني، عضو سابقهدار سازمان که بعدها از آن کناره گرفت در اين باره ميگويد: «برخي از آن اعدامهاي اوليه به ظاهر به اسم جمهوري اسلامي تمام شد در حالي که در باطن کساني از همه سازمانها ازجمله سازمان مجاهدين خلق جزء آن دادگاهها بودند که عناصر رژيم گذشته را گاهي حتي مخفيانه اعدام ميکردند». اين نمونهاي از عملکرد خشونتبار و منافقانه سازمان، پس از پيروزي انقلاب بود.
کمکم سازمان به اتکاي اعضا و هواداراني که پيدا کرده بود و به اتکاي سلاحها و مهماتي که در شرايط خاص پس از پيروزي انقلاب جمعآوري نموده بودند، مخالفت خود را با نظام جمهوري اسلامي به بهانههاي مختلف روز به روز علنيتر و آشکارتر ساخت بهويژه پس از کشف ماجراي جاسوسي محمدرضا سعادتي عضو مرکزيت سازمان و دستگيري وي در حين ارائه اطلاعات طبقهبندي شده به مأمور امنيتي شوروي.
با انتخاب بنيصدر به رياست جمهوري، سازمان براي تشديد تضاد دروني حاکميت و مقابله با امام با استفاده از بنيصدر به همکاري نزديک با او پرداخت. بنيصدر نيز که براي حذف ياران امام به نيروي منسجم و تشکيلاتي احتياج داشت به آنان روي خوش نشان داد. در فاصله پيروزي انقلاب تا انتخاب اولين رئيس جمهور، يعني در فاصله کمتر از يکسال در دو انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسي و مجلس شورا، کانديداهاي سازمان حتي نفر اول سازمان، يعني مسعود رجوي نتوانستند موفق شوند. در انتخابات مجلس کانديداي سازمان نتوانست به مجلس راه يابد با اينکه همه گروههاي چپ و راست از حزب توده و چريکهاي فدايي خلق تا نهضت آزادي از او حمايت کرده بودند. اين براي سازماني که رسيدن به «قدرت» هدف اول آن بود فاجعهبار بود. اما سازمان که براي رسيدن به قدرت عجله داشت نميتوانست صبر کند تا در چرخه حوادث و تحولات آزاد و دمکراتيک و با راي مردم نصيبي از قدرت ببرد. سازمان مجاهدين خلق براي به قدرت رسيدن تنها يک راه و يک وسيله ميشناخت و آن «خشونت» و «اسلحه» بود.
بنابراين پس از يک دوره تقريبا دوساله از اوايل سال ۶۰، در زماني که کشور در التهاب جنگ و بيثباتي ميسوخت، قدرت و اسلحه خود را به ميان آوردند. در طول دو سال پس از پيروزي انقلاب، هر روز و در هر کجاي ايران، همراه با ديگر گروههاي ضد انقلاب تشنجآفريني کردند؛ در روزنامهها و نشرياتشان به افراد، مسئولان و نهادهاي انقلاب فحاشي کردند و تهمت زدند و رهبران و مسئولان مردم با صبر و حوصله آنان را تحمل کردند تا بلکه کار به خشونت نکشد. در اين دو سال سازمان با برنامهريزي و نقشه اقدام به ايجاد خانههاي تيمي متعدد کرده بود و خود را براي براندازي آماده کرده بود. با اينکه مسئولان کم کم از برنامههاي سازمان مطلع شده بودند، با اين حال براي حفظ حقوق مدني و قانوني آنها، دادستاني انقلاب در تاريخ ۱۹/۰۱/۶۰در اطلاعيهاي ده مادهاي خطاب به همه احزاب و گروهها از آنان خواست رهبران خود را رسما معرفي نمايند، نشاني دفاتر خود را بدهند و اگر اسلحه و مهمات در اختيار دارند، تحويل دهند. سازمان با مظلومنمايي همراه با تهديد، از پذيرفتن درخواستهاي دادستاني سرباز زد.
روزنامه مجاهد، ارگان سازمان مجاهدين خلق، در تحليلي بر اطلاعيه دادستاني از قول مسعود رجوي نوشت : «… وقتي به جنگ داخلي تن ميدهيم که…براي «انقلابيون» کمترين ريسک را داشته باشد…». در زماني که کشور با حمله همه جانبه دشمن خارجي (صدام) روبرو و بخش عظيمي از خاک ميهن در اشغال بود، مسعود رجوي از جنگ داخلي دم ميزد. در روز دهم ارديبهشت ۱۳۶۰، امام خميني (ره) بر اساس سنت حکيمانه و هميشگي خود، گروههاي مسلح از جمله مجاهدين را نصيحت کرد که به آغوش ملت بازگردند و اسلحه خود را تحويل دهند. در پاسخ به نصايح پدرانه امام؛ سازمان در نامهاي مشحون از مظلومنمايي و دروغپردازي با لحني تهديدآميز از ايشان درخواست ملاقات کرد. اما پاسخ امام چنين بود که اگر سازمان به قوانين کشور احترام بگذارد و اسلحه خود را تحويل دهد، خود ايشان به ملاقات اعضاي سازمان خواهد رفت
آغاز شورش مسلحانه و ترور
در ۲۷ خرداد ۱۳۶۰، مجلس شوراي اسلامي به دليل بيکفايتيها، تشنجآفرينيها و اقدامات غيرقانوني بنيصدر عليه امام، دولت و مجلس و ناتواني در اداره امور کشور دو فوريت طرح عدم کفايت سياسي وي را تصويب کرد. يک روز بعد در ۲۸ خرداد ۶۰، سازمان مجاهدين خلق «اطلاعيه سياسي ـ نظامي شماره ۲۵» خود را صادر کرد. اين اطلاعيه اعلام آغاز رسمي شورش مسلحانه عليه نظام جمهوري اسلامي و به تعبير يک عضو جدا شده سازمان؛ «اعلاميه جنگ تمام عيار با جمهوري اسلامي» بود.
عصر روز شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۶۰، عدم کفايت سياسي بنيصدر در مجلس به تصويب رسيد. در همان لحظات اعضا و هواداران سازمان در تهران و چند شهر ديگر دست به شورش مسلحانه و ايجاد خشونت در خيابانها زدند. به گزارش خبرگزاري رويتر تعدادشان در تهران ۳ هزار نفر بود و تعدادي اتوبوس، اتومبيل و موتورسيکلت متعلق به مردم عادي را که در خيابانها پارک شده بود به آتش کشيدند و دهها تن از مردم کشته و زخمي شدند.
درگيريهاي پراکنده مسلحانه و اقدام به بمبگذاري و زمينهسازي براي ترورهاي گسترده توسط سازمان از فرداي ۳۰خرداد رسما آغاز شد. بعد از برگزاري انتخابات ميان دورهاي مجلس در روز جمعه پنجم تير، امام جمعه تهران حضرت آيتالله خامنهاي در خطبههاي نماز جمعه ضمن ارائه تحليلي از عملکرد سازمان، نوجوانان و جوانان هوادار سازمان را به تفکر و آرامش فراخواند و آنان را از دنبالهروي سران شورشگر سازمان برحذر ساخت.
با هماهنگي بنيصدر رييس جمهور معزول و رجوي گرداننده سازمان مجاهدين، ترور سران نظام جمهوري اسلامي با اقدام به ترور آيتالله خامنهاي در روز ششم تير، شروع شد. بر اثر انفجار بمبي که در يک ضبط صوت کار گذاشته شده بود و بر تربيون سخنراني ايشان در مسجد اباذر، واقع در يکي از جنوبيترين مناطق تهران، قرار داشت، جراحات شديدي بر امام جمعه محبوب تهران وارد گشت. مطبوعات و مسئولان در همان زمان به تصريح يا کنايه، سازمان مجاهدين را مسئول اين سوءقصد معرفي کردند. بعدها مشخص شد که جواد قديري از اعضاي مرکزيت سازمان طراح انفجار مسجد اباذر و ترور آيتالله خامنهاي بوده است.
در هفتم تيرماه ۱۳۶۰، در انفجاري که در دفتر مرکزي حزب جمهوري اسلامي رخ داد، آيتالله بهشتي و بيش از ۷۲ تن از مسئولان نظام به شهادت رسيدند. عامل اين انفجار، يکي از اعضاي نفوذي سازمان به نام محمدرضا کلاهي بود. با وجودي که ضربه بسيار سهمگين بود و سازمان مجاهدين و شخص بنيصدر و رجوي انتظار داشتند که با اين ضربه نظام جمهوري اسلامي به بيثباتي کامل دچار شود و فرو بپاشد، اما با حمايت همه جانبه مردم و حضور گسترده در مراسم تشييع شهدا، موج انزجار عليه اقدامات تروريستي سازمان، در بين تمامي آحاد جامعه وسعت يافت.
طرح ترور آيتالله بهشتي اولين بار در سال ۵۴در مرکزيت سازمان طرح شده بود که عملي نگرديد. حساسيت در مورد ايشان و تلاش براي حذف معنوي و فيزيکي آيتالله بهشتي توسط سازمان مجاهدين خلق، يکي از موارد اساسي ميراث مرکزيت تقي شهرام براي مرکزيت مسعود رجوي بود.
بيش از يک ماه بنيصدر در کنار سران سازمان مجاهدين خلق در خانههاي تيمي مخفي شده بود و در انتظار آن بود که متعاقب شورش مسلحانه و ترور سران نظام، مردم به حمايت از وي و سازمان مجاهدين به خيابانها سرازير شوند و با يک جنبش مردمي حکومت را سرنگون سازند. اما واکنش گسترده مردم در تظاهرات و اجتماعاتي که در اين مدت در دفاع از امام خميني (ره) و يارانش برگزار ميشد و اعلام انزجار گسترده مردمي از اقدامات تروريستي ائتلاف بنيصدر ـ رجوي، تصورات اينان را کاملا از هم پاشيد، به ويژه حضور پرشور و وسيع مردم در انتخابات رياست جمهوري دوم مرداد که به رياست جمهوري محمدعلي رجايي انجاميد، ديگر هيچگونه اميدي براي آنان باقي نگذاشت.
در ساعت يازده بعدازظهر سهشنبه ۶مرداد ۱۳۶۰، بنيصدر و مسعود رجوي با استفاده از عوامل نفوذي سازمان در نيروي هوايي، با يک جت بوئينگ سوخترسان نيروي هوايي به خلباني سرهنگ معزي خلبان مخصوص شاه، از ايران گريختند. هواپيما در يک فرودگاه نظامي پاريس به زمين نشست و دولت فرانسه به بنيصدر و رجوي و معزي پناهندگي سياسي داد. هم رجوي و هم بنيصدر تأکيد کردند که دو ماه بيشتر به پايان رژيم جمهوري اسلامي نمانده است. رجوي، موسي خياباني را به جانشيني خود در ايران منصوب کرده بود.
روز هشتم شهريور ۱۳۶۰، نيز محمدعلي رجايي که به دنبال عزل بنيصدر به رياست جمهوري انتخاب شده بود و محمد جواد باهنر نخست وزير در اثر انفجار بمب در محل دفتر نخست وزيري به شهادت رسيدند. اين بمب توسط يک عنصر نفوذي سازمان به نام مسعود کشميري کار گذاشته شده بود. طرح اوليه سازمان، انفجار بمب مزبور در منزل امام خميني (ره) بود که پس از ناکامي در آن، نخست وزيري هدف قرارگرفت.
بعدها رجوي در ديدار سري با ژنرال حبّوش رييس دستگاه اطلاعاتي عراق تأکيد کرد که: «… هرچند کاخ سفيد و کاخ اليزه ميدانستند. با کاخ اليزه هم ارتباط داشتيم و ميدانستند چه کسي حزب جمهوري را در ايران منفجر کرد و چه کسي عمليات عليه رئيسجمهور و نخستوزير ايران را انجام داد. آنها ميدانستند و خوب هم ميدانستند ولي صفت تروريست هم به ما نزدند».
از اين به بعد سازمان براي تزريق هر چه بيشتر خشونت به فضاي جامعه، دست به اقدامات عجيب و غريبي ميزد و در کنار ترورهاي گاه و بيگاهي که انجام ميداد، عدهاي از جوانان کم سن و سال و فريب خورده را در چند دسته حداکثر ۲۵ نفري به تظاهرات مسلحانه و خشونتآميز در خيابانها واميداشت تا مردم به آنها بپيوندند و نظام را به اصطلاح سرنگون کنند! از جمله اين عمليات، تظاهرات مسلحانه ۵ مهر ۱۳۶۰ بود که تعدادي از اعضا و هواداران بهطور مسلحانه در تظاهراتي در چند نقطه تهران شرکت کردند و با همکاري مردم و نيروي انتظامي شمار زيادي از آنان دستگير شدند.
به دليل حمايت گسترده مردم از نظام و نيز نفرت عمومي از سازمان و رهبري آن، نيروهاي امنيتي و انتظامي که از پشتوانه اطلاعاتي مردمي گستردهاي برخوردار بودند، به سرعت توانستند بر اوضاع مسلط شوند و خانههاي تيمي سازمان را يک به يک کشف کنند. اعضا و هواداران سازمان، در جوّي از يأس و نفرتي که به ذهن آنان تزريق شده بود، اقدام به ترور مردم عادي ميکردند، بهگونهاي که فقط در تهران عده زيادي از مردم اعم از کاسب، معلم، کارگر و ديگر اقشار که ظاهري حزباللهي داشتند، به دست افراد سازمان ترور شدند. در اين برهه، براي کشتن يک مغازهدار به دست اعضاي سازمان کافي بود که او عکس امام را در مغازهاش نصب کرده باشد.
طي دو سال ۱۳۶۰ و ۱۳۶۱ تعداد ۳۶۶ مورد ترور مردم عادي در استان تهران توسط اعضاي سازمان مجاهدين انجام شد. ۵۳درصد از اين افراد کارمند نهادهاي دولتي بودند که ۳۶ درصد آنها شاغل در سپاه، ارتش، بسيجي و شهرباني بودند. بنابراين بقيه ۶۴ درصد ترورشدگان مردمي داراي مشاغل غيرنظامي و آزاد بودند که تنها جرم آنها داشتن ظاهري حزباللهي يا قرار گرفتن در تيررس تيمهاي شکار سازمان مجاهدين بوده است.
تيمهاي ترور سازمان ائمه جمعه را نيز هدف قرار دادند و شخصيتهايي مانند آيتالله صدوقي (امام جمعه يزد)، آيتالله دستغيب (امام جمعه شيراز)، آيتالله مدني (امام جمعه تبريز) درحالي ترور شدند که سنين آنها در دهه هفتاد عمرشان بود.
اما سازمان روز به روز زير ضربات قواي انتظامي و نيروهاي مردمي تحليل ميرفت. در روز ۱۹ بهمن ۱۳۶۰، خانه تيمي اصلي و مقر مرکزيت سازمان کشف شد و در حمله افراد سپاه به آنجا، موسي خياباني، نفر دوم سازمان، و اشرف ربيعي، همسر مسعود رجوي و عده ديگري از افراد مرکزيت در درگيري مسلحانه کشته شدند. با اين حادثه طومار موجوديت سازمان در ايران تقريبا درهم پيچيده شد و در سال ۱۳۶۱ اندک خانههاي تيمي و افراد باقيمانده نيز کشف و دستگير شدند.
در پي اين ضربات با شکنجه سه تن از پاسداران ربوده شده توسط سازمان، «عمليات مهندسي» به عنوان يک نوع عمليات نوظهور براي ايجاد رعب و وحشت به عنوان مکمل ترورهاي خياباني آغاز شد. جزئيات اين نوع عمليات و اجساد کشف شده شش تن از قربانيان که سه تن از آنان کفاش، معلم و کارمند بودند به قدري فجيع و تکاندهنده بود که حتي اعضاي هواداران سازمان را نيز تحتتأثير قرار داد و منفعل ساخت. در تاريخ گروههاي سياسي مسلح جهان تا آن زمان، هيچ نمونه مشابهي مانند اين نوع عمليات ثبت نشده بود و سازمان مجاهدين خلق نام خود را به عنوان اولين نمونه در اين نوع به ثبت رساند. مجريان شکنجه افراد ربوده شده پس از دستگيري تمام جزئيات آنچه را که انجام داده بودند شرح دادند که در سال ۶۳ از طريق راديو و تلويزيون و مطبوعات انتشار عمومي يافت و افکار عمومي را در بهت و حيرت فرو برد.
حکومت خيالي در پاريس و بغداد
در پي استقرار تشکيلات مجاهدين خلق در فرانسه، ابوالحسن بنيصدر رئيس جمهور مخلوع و مسعود رجوي مدتي به همکاري با يکديگر پرداختند. بنيصدر که هنوز خود را رئيس جمهور قانوني ميدانست، طي حکمي رجوي را به سمت نخست وزير شوراي مقاومت منصوب کرد. در همين دوران رهبر مجاهدين که همسرش در ايران کشته شده بود، چشم به فيروزه دختر کم سن و سال بنيصدر دوخت و بنيصدر عليرغم شعارهايش در مورد قباحت استفاده ابزاري از زن، فيروزه را به رجوي داد. اما عمر اين ازدواج کوتاه بود و به زودي ميانه رجوي و بنيصدر به هم خورد و رجوي نيز فيروزه را طلاق داد.
نظام جمهوري اسلامي با کسب پيروزيهاي پي در پي نظامي و حمايت گسترده مردمي و اتحاد و انسجام داخلي و سرکوب قاطع و مؤثر ضد انقلاب، از جمله نيروهاي مجاهدين خلق، به مرحلهاي از ثبات رسيده بود که ديگر نميشد وعده سقوط آن و بازگشت به تهران، ظرف دو سه ماه آينده را داد. حتي ترورهاي شخصيتها نيز ديگر چندان جلب توجه نميکرد و اثري نداشت. رجوي براي مطرح کردن نام خود و سرگرم نگهداشتن اعضاي سازمان، نقشهاي انديشيد و اين نقشه که نتيجهاش تصاحب مريم قجر عضدانلو، همسر مهدي ابريشمچي، نفر دوم سازمان بود «انقلاب ايدئولوژيکي» نام گرفت و رجوي و هوادارانش آن را گامي بلند در جهت ارتقاي مقام زن دانستند. به دستور رجوي، ابريشمچي همسر خود را طلاق گفت و بلافاصله بدون رعايت مسائل شرعي از جمله عِدّه طلاق، مسعود و مريم با هم ازدواج کردند. اين حادثه قباحتبار تأثير بدي در بين همگان حتي محافل خارج از کشور گذاشت. مثلا گروهک راه کارگر که يک گروه کمونيستي بود در بيانيهاي اعلام کرد که اين کار «افکار عمومي را به شدت مبهوت و اخلاق عمومي را عميقا جريحهدار ساخت».
در مقابل مهدي ابريشمچي: اعلام کرد که «مخالفت با مشيت مسعود، کفرآميزتر از مخالفت با مشيت خداست». به پاس اين از خودگذشتگي ابريشمچي، رجوي نيز مينا خياباني، خواهر موسي خياباني را که ۱۲ سال از ابريشمچي کوچکتر بود، به وي جايزه داد و اجازه داد اين دو با هم ازدواج کنند.
از اين به بعد «ترکيب مسعود و مريم» جايگزين کلمه «مسعود» که ورد زبان افراد و هواداران سازمان بود، شد. مسعود رجوي در مراسم جشن ازدواج خود اين حادثه را «انفجار رهايي» خواند و گفت : «در اينجا صحبت از انفجار است، انفجار رهايي».
رهبري نوين با اين تحليل که ابرقدرتها نخواهند گذاشت ايران پيروز جنگ باشد و در عراق بازنده نخواهد بود، تصميم گرفت رودربايستي را کنار بگذارد و علنا و رسما در کنار صدام قرار گيرد. در تاريخ سياسي کشورهاي جهان بسيار به ندرت به موردي برميخوريم که يک گروه سياسي مخالف نظام، با دشمني که به خاک کشورش حمله کرده و آن را در اشغال دارد، اينچنين متحد شود و خود را به آن بفروشد.
پس از مذاکرات مقدماتي رجوي و طارق عزيز در پاريس، در ۱۷ خرداد ۱۳۶۵ وارد بغداد شد و بلافاصله تشکيلات سازمان نيز به بغداد منتقل شد.
از اين به بعد رجوي و گروهش به طور کامل در اختيار دستگاه اطلاعاتي عراق قرارگرفتند و به مجري بيچون و چراي اوامر صدام تبديل شدند. اولين اقدام رجوي در بغداد، تشکيل «ارتش آزاديبخش ملي» بود. با تمهيدات و وعده و وعيدهاي فراوان شماري از اعضاء و هواداران و بعضا فريبخوردگان غيرسازماني وارد بغداد شدند و در اردوگاههاي موسوم به «اردوگاه اشرف» مستقر شدند و در آنجا به فراگيري فنون نظامي و جنگهاي کلاسيک پرداختند. رجوي ميخواست وانمود کند که سازمان از مرحله ترور و جنگهاي شهري گذر کرده و اکنون به مرحلهاي رسيده که ميتواند اقدام به جنگهاي کلاسيک نظير جنگ دو کشور، نمايد. رژيم صدام امکانات و تجهيزات فراواني در اختيار آنان قرارداد. پس از انقلاب ايدئولوژيک کذايي بسياري از زنان سازمان در اردوگاه اشرف داراي اختيارات وسيعي شده بودند.
چهار دوره انقلاب ايدئولوژيک از سال ۶۴ تا ۷۲ در سازمان رخ داد و هر بار تحت يک عنواني رقبا يا مخالفين بالقوه و بالفعل رجوي در داخل سازمان سرکوب شدند و برخي تصفيه فيزيکي يا ناپديد شدند، و نمايشهاي تشکيلاتي پر سر و صدايي برپا شد تا، موجوديت متزلزل و شکست خورده سازمان نزد هواداران ترميم شود و بقاي تشکيلات تضمين گردد.
حتي زيارت وارث دستکاري شد و با عنوان «السلام عليک يا مسعود، السلام عليک يا مريم» در داخل سازمان و نشريه عمومي آن انتشار علني يافت. مسعود رجوي به مقام رهبر عالي نائل شد و مريم رجوي به مقام فرماندهي ارتش آزاديبخش و سپس رييس شوراي مقاومت و بالاخره رييس جمهوري منصوب شد. هر از چندي نيز يکي از زنان عضو سازمان با کابينهاي زنانه بر مسند رياست کل سازمان مينشست و در مقدمات و تبعات آن با آب و تاب گزارشها و ماجراها براي اعضاي منفعل و بيانگيزه سازمان آفريده ميشد و تا مدتي آنها را سرگرم ميساخت.
يکي از اعضاي اپوزيسيون چپ در خارج از کشور درباره وضعيت سازمان مجاهدين در اين نوع رفتارها چنين نوشته است:
«علاقه مجاهدين به قدرت دولتي، زميني نيست. يک شيفتگي نيمه فرقهاي ـ نيمه کودکانه است…. قدرت حکومتي براي يک عضو سازمان يک رؤياي مجذوب کننده است. کلمات رييسجمهور، رهبر سازمان، نخست وزير، کابينه، وزير، فرمانده و امثالهم، طنين عجيبي در ميان اينها دارد و درست مانند کودکاني که عروسکهايشان را گرد ميچينند و روياهايشان را بازي ميکنند، اينها هم غالبا مشغول «دولت بازي» هستند… در اين دور اخير که قرار شده در آن مريم رييس جمهور باشد… قطعا بازي آخر نيست. آخر اين ماجرا به احتمال قوي اعلام سلطنت و برگزاري خصوصي مراسم تاجگذاري خواهد بود.»
در حکومت خودخوانده سازمان مجاهدين در عراق تحت حکومت صدام، سازمان مينياتوري از وزارتخانههاي مختلف را ايجاد کرده بود اما در اين حکومت خيالي در وسعت دوازده کيلومتر در ده کيلومتر قرارگاه اشرف تعداد بيش از ??بازداشتگاه و زندان وجود داشته است.
عمليات مرصاد
«ارتش آزاديبخش ملي» کاري جز چند عمليات ايذايي در مرزها عليه جمهوري اسلامي نتوانست صورت دهد. مهمترين و احمقانهترين اقدام رجوي و ارتش کوچکش «عمليات فروغ جاويدان» بود. در آخرين روزهاي جنگ تحميلي، و پس از آنکه ايران قطعنامه آتش بس را پذيرفت و همزمان با تجاوز رژيم صدام در جنوب و غرب کشور باستثناي هوايي و توپخانه ارتش عراق عدهاي از اعضاي و هواداران فريبخورده، با تجهيزات و سلاحهايي که صدام به آنان داده بود سوار بر چند دستگاه نفربر زرهي که آرم ارتش آزاديبخش ايران بر آنها نقش بسته بود، از جاده خسروي ـ قصرشيرين وارد کشور شدند؛ و در جاده آسفالته و با سرعت شروع به پيشروي به سمت تهران نمودند. آنان چنين توجيه شده بودند که هر کجا پا بگذارند مردم به آنان ميپيوندند و با کمک مردم و نيروي عظيم پشتيباني مجاهدين، ميتوانند تا تهران پيشروي کنند.
اما نيروهاي نظامي و مردمي ايران، در عملياتي به نام «مرصاد» طي روزهاي سوم تا ۶ مرداد ۱۳۶۷ اين عده را تار و مار کردند.
عمليات «فروغ جاويدان» شکست خورد و ارتش کوچک مجاهدين پراکنده شدند. سرنوشت شرکتکنندگان در عمليات «فروغ جاويدان» کشته شدن و دستگيري توسط مردم و نيروهاي نظامي بود. از آنجا که مسعود رجوي از اين سرنوشت محتوم کاملا آگاه بود شماري از اعضاي باسابقه مجاهدين را که احتمال مخالفتشان با وي ميرفت، با شرکت دادن آنها در اين عمليات به کام مرگ فرستاد.
به گفته يکي از اعضاي سابق سازمان مجاهدين خلق، مرکزيت مجاهدين بعد از شکست عمليات، زير تيغ تيز انتقاد بود و بايد جواب اين ماجراجويي بيمنطق را ميداد. رجوي پيشدستي کرد و با به راه انداختن مرحله سوم انقلاب ايدئولوژيک، سعي کرد دوباره اعضا را سرگرم کند. رجوي از اعضا خواست همه چيز خود را فداي او کنند: «به ما آموزش ميدادند که خود را به رهبري بسپاريم و به او نگاه کنيم و با پاي او راه برويم…. گناهانتان را به او واگذار کنيد، او شما را ميبخشد». اين مرحله تحميق اعضا و هواداران «عبور از تنگه» نام گرفت. چون شکست عمليات سازمان در تنگه چهار زبر يا مرصاد رخ داده بود.
از اين به بعد پرستش رجوي به اصل محوري اعتقادات مجاهدين تبديل و آنان از يک گروه سياسي با ايدئولوژي خاص به يک فرقه با عقايد خاص تبديل شوند. در اين دوران به فرمان رجوي، زنان از مردان جدا شدند و ارتباط بر مبناي ازدواج ميان زن و مرد در سازمان از بين رفت.
پس از عمليات مرصاد و آثار آن بر وضعيت سازمان، شمار زيادي از اعضا و وابستگان تشکيلات در عراق و اروپا تلاش کردند از سازمان جدا شوند ولي با خشونت درونسازماني مواجه شدند و به روشهاي مختلف از جمله فرستاده شدن به زندان هاي مخوف حزب بعث مانند ابوغريب مورد ايذاء و آزار قرار گرفتند. تا آنجا که بعضي از سازمانهاي حقوق بشري غيردولتي به ياري آنان شتافتند و براي نجات قربانيان سازمان تلاش وسيعي را آغاز نمودند.
اعضاي جدا شده سازمان که در اروپا و امريکا فعالند، تأکيد ميکنند که پس از شکست سازمان در عمليات فروغ جاويدان، سازمان کاملا به صورت يک فرقه بسته و مخوف در آمده است و کمترين روزنهاي به زندگي آزاد بر روي اعضاي آن کاملا بسته شده است.
فرجام وابستگي و خيانت
در طول مدت حضور رجوي در عراق، وي با دستگاه اطلاعاتي عراق همکاري کامل داشت. پس از سقوط صدام، در ميان انبوه اسناد و مدارکي که به دست مردم افتاد، فيلمهايي از ديدارهاي مکرر مسعود رجوي با بلندپايگان امنيتي رژيم صدام به دست آمد. اين فيلمها بطور مخفي توسط دستگاه امنيتي عراق گرفته شده بود تا در آينده در لحظه مناسب از آن استفاده کنند. بخشهايي از اين فيلمها در شبکههاي تلويزيوني بينالمللي به نمايش درآمد و متن کامل مذاکرات رجوي با مقامات امنيتي صدام و ديگران نيز در اروپا به صورت کتاب منتشر شد.(مستند کامل اين ارتباطات اکنون به نام “گرگ ها” در اينترنت قابل دانلود است).
در طول جنگ، مجاهدين هرجا توانستند، اطلاعي از وضعيت نظامي ايران به دست آورند، آن را در اختيار مقامات عراقي قرار ميدادند. فلان کاسب بسيجي را که از جبهه برگشته و در مغازهاش مشغول کسب و کار عادي خودش بوده، ترور ميکردند و نزد مقامات عراقي او را يکي از فرماندهان جنگي معرفي مينمودند تا با اين جنايتها و خيانتها بتوانند پول و امکانات از صدام دريافت کنند.
در سال ۱۳۷۷ و با طمع سوء استفاده از شرايط حاد سياسي داخل کشور، موج جديدي از تخريب و ترور به دستور صدام توسط سازمان مجاهدين در ايران آغاز گشت. در ۱۲خرداد ۷۷ بمبگذاري و خمپارهاندازي در سه نقطه تهران با عنوان «سرآغاز مقاومت مسلحانه انقلابي» انجام شد. در اول شهريور ۷۷ سيد اسدالله لاجوردي دادستان اسبق دادگاههاي انقلاب و رييس سابق سازمان زندانها در حالي که بدون محافظ در بازار تهران مشغول کار بود توسط دو تروريست اعزامي سازمان مجاهدين خلق به شهادت رسيد. وي در دوران مبارزه عليه رژيم پهلوي بارها به زندان افتاده بود و آخرين بار در سال ۱۳۵۳ به ۱۸ سال زندان محکوم شده بود.
در ۲۱ فروردين ۱۳۷۸ طي يک اقدام تروريستي ديگر، سرلشگر صياد شيرازي در حالي که به تنهايي و بدون محافظ عازم محل کار خود بود به شهادت رسيد. وي در طول جنگ تحميلي خدمات و رشادتهاي فراواني از خود نشان داده بود و رژيم صدام دستور ترور وي را صادر کرد. لازم به يادآوري است که اين گروهک تا به حال ۱۲۰۰۰ نفر از مردم ايران از زن و مرد، پير و جوان، کودک و بزرگسال را به شهدت رسانده است.
پس از جنگ خليجفارس، نفرات مجاهدين در سرکوب قيام مردم جنوب عراق و نيز در سرکوب مردم کرد، شرکت فعال داشتند و به مثابه گارد خصوصي صدام عمل ميکردند. رفتار وحشيانه و قساوتآميز آنان در اين عمليات چنان بوده که مردم عراق اعم از شيعه و کرد، ارتش و سازمان استخبارات عراق را فراموش کردهاند ولي مجاهدين خلق را فراموش نکردهاند و کينهاي فراموش نشدني از آنان به دل دارند.
بعد از حمله آمريکا به عراق پادگان اشرف، محل استقرار نيروهاي سازمان مجاهدين امروزه به شدت از سوي سربازان امريکايي حفاظت ميشود؛ و علاوه بر اين کادر اصلي سازمان نيز تحت حمايت شديد حفاظتي، امنيتي و حمايتهاي سياسي و لجستيکي آمريکا قرار دارد.
سازمان منافقين رسما در عراق به تحتالحمايگي ارتش امريکا درآمد و نيروهاي آنان با توجه به آشنايي با زبان فارسي و فرهنگ مردم مسلمان و شيعه عراق، خدمات مورد نياز نيروهاي امريکايي را تأمين ميکنند. اما بعد از دو دهه پيوند عميق و همه جانبه، سرنوشت رژيم صدام و سازمان رجوي، ديگر نميتوان امکان حيات مستقلي براي اين گروه از هم پاشيده و متلاشي، متصوّر بود. اگر باقيماندههاي سازمان به کار موقت ارتش امريکا يا نيروهاي امنيتي آن بيايند به اين مفهوم نيست که سازمان هنوز وجود خارجي دارد. حضور مجازي و تبليغاتي گاه به گاه نام سازمان براي سوءاستفاده عليه کشور ايران نيز اين واقعيت را تغيير نميدهد.
سازمان مجاهدين خلق، به فرجام تاريخي خود رسيد و ميراثي از درد و رنج و خون و عبرت براي تاريخ معاصر ايران برجاي گذارد.
————————————————————————————————————————–
منابع و مآخذ جهت مطالعه بيشتر:
• سازمان مجاهدين خلق؛ پيدايي تا فرجام (۱۳۸۴-۱۳۴۴)، به کوشش جمعي از پژوهشگران، ۳جلد، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، چاپ سوم، ۱۳۸۷ (اين کتاب حاصل بيش از ? سال پژوهش و مبتني بر دوازده هزار فيش از ۱۲۰۰ عنوان کتاب و ۴۰۰۰ برگ اسناد است که در نوع خود جامعترين کتاب موجود درباره اين سازمان محسوب ميشود.)
• نهضت امام خميني، سيد حميد روحاني، جلد سوم، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامي، ۱۳۷۲.
• مجاهدين خلق در آيينه تاريخ، علياکبر راستگو، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامي، ۱۳۸۴.
• قدرت و ديگر هيچ (بيست سال با سازمان مجاهدين خلق)، طاهره باقرزاده، انتشارات روزنامه اطلاعات، ۱۳۷۲.
• جريانها و سازمانهاي مذهبي سياسي ايران، رسول جعفريان، مرکز اسناد انقلاب اسلامي، چاپ پنجم، ۱۳۸۳.
• تحليلي بر سازمان مجاهدين خلق، ع حقجو، انتشارات اوج، ۱۳۵۸.
• خاطرات احمد احمد، به کوشش محسن کاظمي، حوزه هنري سازمان تبليغات اسلامي، ۱۳۷۹.
• سازمان مجاهدين خلق از درون (خاطرات دکتر محمدمهدي جعفري)، نشر نگاه امروز، ۱۳۸۳.
• خاطرات عزت شاهي، به کوشش محسن کاظمي، سوره مهر
برای درج نظر، ابتدا وارد حساب کاربری شوید.