چه در پي مي آيد مروري کوتاه است بر تاريخچه، مواضع و عملکرد سازمان سياسي ـ نظامي موسوم به «مجاهدين خلق» که بيش از ۴ دهه پيش شکل گرفت و طي ۵۲۰۰ دهه پس از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران عموما با نام سازمان «منافقين» شهرت يافته و شناخته ميشود. درباره اين سازمان سه گونه داوري در داخل و خارج از کشور رايج است: ۱. اغلب فعالان سياسي و فکري ايراني داخل و خارج از کشور با تأکيد بر وجه خشونتورزي و شورشگري مسلحانه در هويت و استراتژي اين سازمان، از موضع نفي و مخالفت اظهار نظر ميکنند و اين گروه را از عوامل اصلي توليد چرخه معيوب «تروريسم ـ خشونت» ميدانند که در راه تعميق و گسترش مردمسالاري و اعتلاي فرهنگ مدارا و گفتگو موانع اساسي آفريده است. ۲. اکثر اقشار مختلف مردم با تأکيد بر «منافقين» ناميدن اين سازمان و قرار دادن نام آن در کنار صدام، اعلام برائت از اين گروه را در شعارهاي خود نوعي وظيفه ديني و انقلابي ميدانند. بر اساس بسياري از نظرسنجيها که به شيوه علمي در محيطهاي مختلف اجتماعي صورت پذيرفته نيز نشان ميدهد که حتي نسل سوم و جواناني که تجربه مستقيم مواجهه با عملکرد اين گروه را نداشتهاند، بر اين باورند که سازمان مجاهدين گروهي مسلح است که براي رسيدن به اهداف خود، تا کنون خون بيگناهان بسياري را بر زمين ريخته و در خدمت ارتش متجاوز رژيم بعث صدام قرار گرفته است. ۳. در فضاي بينالمللي و رسمي، به ويژه پس از اعلام موضع رسمي دولت آمريکا در آبان۱۳۷۳ (اکتبر ۱۹۹۴) و مواضع مشابه چند کشور اروپايي و سپس اعلام اتحاديه اروپا مبني بر شناسايي اين سازمان به عنوان يک گروه تروريستي تحت حمايت دولت صدام، بسياري از نهادهاي رسمي و غيررسمي بينالمللي، متأثر از موفقيتهاي ديپلماتيک و بينالمللي جمهوري اسلامي ايران و هماهنگ با گسترش جوّ جهاني ضد تروريسم در سالهاي اخير، سازمان مجاهدين خلق را مطرود و محکوم ساختهاند. و حتي اکثر گروههاي اپوزيسيون جمهوري اسلامي در خارج از کشور نيز اين سازمان را يک «فرقه تروريستي» با ايدئولوژي خون و خشونت توصيف ميکنند. آخرين پژوهشهاي مبتني بر اسناد و مدارک و بررسي کليه متون و خاطرات بر جاي مانده از درون سازمان طي ۴ دهه گذشته، آشکارا اثبات ميکند که شکلگيري يک گروه سياسي مبتني بر «خشونتورزي»، «التقاط ايدئولوژيک»، «ماجراجويي»، «افراطگري» و «تقديس تشکيلات» نميتواند مسير و فرجام صحيحي يابد و ثمرات تلخ و فاجعهبار آن برخاسته از ريشههاي آفتزدهاي است که ناديده گرفتن آنها مستلزم نفي واقعبيني خواهد بود. وضعيت سازمان پس از اعلام رسمي تغيير ايدئولوژي به مارکسيسم در سال ۱۳۵۴ تا پيروزي انقلاب اسلامي و آغاز شورش مسلحانه گسترده عليه نظام جمهوري اسلامي که از دهه ۶۰آغاز شد، و متعاقب آن خروج و تشکيلات اصلي از ايران و سکونت در کشورهاي غربي و عراق، سرنوشت و فرجام سياسي و ايدئولوژيک پرحادثه و شگفتانگيزي براي آن رقم زده است که در اين مقاله تنها ميتوان بخشي اندک از سرفصلهاي آن را مرور نمود. از اين رو در پايان، برخي از منابع براي مطالعه بيشتر و تفصيلي معرفي شده است که علاقمندان ميتوانند با مراجعه به آنها بسياري از ابعاد و جزئيات موضوع را به طور مستند مطالعه نمايند تأسيس سازمان و تدوين ايدئولوژي در سال ۱۳۴۴دوازده سال پس از کودتاي ۲۸ مرداد و ۲ سال پس از سرکوب خونين قيام پانزده خرداد، سه تن از اعضاي سابق جبهه ملي دوم و نهضت آزادي، تصميم گرفتند در مبارزه عليه رژيم شاه، سازماني با مشي مسلحانه به وجود آورند. محمد حنيفنژاد (۲۶ ساله) مهندس کشاورزي، سعيد محسن (۲۶ ساله) مهندس راه و ساختمان و عبدالرضا نيکبين رودسري (۲۳ ساله) دانشجوي رياضي که تحصيلات دانشگاهي خود را نيمه تمام گذارده بود هسته اوليه گروه را تشکيل داد و يک سال بعد علياصغر بديعزادگان (۲۵ ساله) مهندس شيمي به اين جمع پيوست. اين افراد با آنکه شخصا مذهبي بودند و نسبت به عقايد و رفتار مذهبي خويش توجه و حساسيت داشتند اما از نظر سياسي و ايدئولوژيک يک پرورشيافته جبههملي و نهضت آزادي بودند. مهندس بازرگان، خود نيز بعدها تأکيد کرد که مجاهدين خلق «فرزندان نهضت آزادي» هستند و مباني فکري و تعليمات اوليه آن مأخوذ از بحثها و کتابهاي وي و نهضت آزادي بوده است. اولين محصول برنامه مطالعاتي گروه تدوين کتاب «شناخت» بود. متد ديالکتيک مارکسيستي با تغيير نام به اصول شناسايي ديناميک به عنوان اصول علمي پذيرفته شده بود. ماترياليسم ديالکتيک و ماترياليسم تاريخي، مفاد اصلي اين کتاب را تشکيل ميداد. اين کتاب توسط حسين روحاني نوشته شده بود. مهمترين جزوه آموزشي سياسي با عنوان «مبارزه چيست» به قلم عبدالرضا نيکبين بود که در آن تعاليم مارکسيستي بر مفاهيم مذهبي انطباق داده شده بود. کتاب «تکامل» به قلم علي ميهندوست و کتاب «راه انبيا» به قلم حنيفنژاد نيز به همين سبک، مضامين مارکسيستي با ترکيب برخي مفاهيم مذهبي را دربر داشتند. گسترش تشکيلاتي و آموزش نظامي در طول سالهاي ۱۳۴۴ تا ۱۳۴۶ سازمان از نظر تشکيلاتي فعال شد. در اواسط سال۱۳۴۷عبدالرضا نيکبين از تشکيلات کناره گرفت و ديگر نامي از او به ميان نيامد. در اسناد و منابع سازمان نيز فقط از سه تن حنيفنژاد، سعيد محسن و بديعزادگان به عنوان اولين بنيانگذاران ياد ميشود. در سازمان ۵ گروه مطالعاتي و ارتباطي تحت عناوين «گروه ايدئولوژي»، «گروه سياسي»، «گروه کارگري»، «گروه مطالعات روستايي» و «گروه روحانيت» تشکيل شد. گروه روحانيت که در سال ۱۳۴۸ شکل گرفت مسئوليت تماس با روحانيان مبارز و جلب همکاري يا حمايت آنها را برعهده داشت. هدف، اين بود که از نفوذ اجتماعي روحانيت در جهت اهداف سازمان استفاده شود و به ويژه پشتوانه مردمي و مالي سازمان تأمين گردد. سازمان بعدها براي جلب حمايت امام خميني (ره) که در نجف تبعيد بود، نمايندهاي نزد ايشان نيز اعزام کرد که البته با تيزبيني حضرت امام به نتيجهاي نرسيد. تا سال ????، هيچ زني به عضويت سازمان پذيرفته نشده بود. اصولا حنيفنژاد، رهبر اصلي و مؤثر سازمان، با ازدواج مخالف بود و آن را موجب وابستگي و سد راه مبارزه ميدانست. اما اهميت حضور زنان و بويژه استفاده پوششي از آنان براي رهبران سازمان «کشف» شد. ابتدا پوران بازرگان، خواهر منصور بازرگان که در مدرسه دخترانه مذهبي رفاه کار ميکرد، وارد سازمان شد؛ و پس از او خواهر محمد حياتي و بعد خواهر رضاييها آمدند. به قول بهمن بازرگان، عضو مرکزيت سازمان، «هر کس خواهري داشت که به درد اين کار ميخورد، ميآورد». اين زنان، طبق دستور سازمان، با اعضاي مرد سازمان «ازدواج تشکيلاتي» ميکردند. پوران بازرگان نيز به همسري تشکيلاتي محمد حنيفنژاد درآمد. ليلا زمرديان و فاطمه اميني و گروه ديگري از زنان و دختران نيز بعدها به همين شکل در سازمان عضويت يافتند. بسياري از اين زنان و دختران، بعدها با انواع ترفندهاي تشکيلاتي مورد انواع سوءاستفادهها قرار گرفتند، و درنتيجه همين روند انحرافآميز و غيراخلاقي خانواههاي زيادي، که اکثرا مذهبي و اصيل بودند، از هم پاشيد. سرنوشت ليلا زمرديان، فاطمه فرتوکزاده، منيژه اشرفزاده، سيمين صالحي، طاهره ميرزا جعفر علاف و بسياري ديگر، که کارشان يا به خودکشي و يا تصفيه دروني يا به بيانگيزگي و افسردگي و همکاري با ساواک کشيد، از تبعات همين ديدگاه «استفاده ابزاري از زن» بود. در بُعد سياسي و بينالمللي چون سازمان، انقلابهاي سوسياليستي روسيه و چين را به عنوان انقلاب زحمتکشان و تودههاي تحت ستم؛ و مائو و لنين را ادامه دهنده راه انبيا در دوران معاصر، ارزيابي ميکرد، درصدد برقراري ارتباط با بعضي از دولتها و احزاب مارکسيستي نيز برآمد. در بُعد تشکيلاتي نيز سازمان از اصل کمونيستي موسوم به «سانتراليسم دموکراتيک» به معناي «مرکزيت دمکراتيک» پيروي ميکرد و بر طبق اين اصل همه اعضاي سازمان بايد بدون چون و چرا از دستورها و خطمشي رهبري سازمان اطاعت ميکردند. در سال ۱۳۴۸، سازمان براي کسب توان نظامي براي شروع عمل مسلحانه تصميم به برقراري ارتباط با سازمان فلسطيني الفتح و استفاده از امکانات آن براي آموزشهاي چريکي و مسلحانه گرفت. هيئت نمايندگي سازمان متشکل از اصغر بديعزادگان، تراب حقشناس، مسعود رجوي و لطفعلي بهپور در شهر امّان، پايتخت اردن، با نمايندگان سازمان الفتح ديدار و مذاکره کردند و الفتح قول داد افراد اعزامي از سوي سازمان را آموزش دهد و سلاح و تدارکات نظامي نيز در اختيار سازمان قرار دهد. پس از توافق با الفتح، اولين گروه اعضاي سازمان، از طريق دبي اعزام شد. امّا در اثر حادثهاي پليس دبي به اين عده مشکوک شد و آنان را دستگير و زنداني کرد و درصدد بود به مقامات امنيتي ايران تحويل دهد. اما اعضاي سازمان در ايران براي نجات آنان دو تن از اعضا را به دبي اعزام کردند. اين دو تن با ترفندهايي توانستند به همان هواپيمايي که اعضاي دستگير شده را به ايران ميبرد سوار شوند و با استفاده از اسلحه و مواد منفجرهاي که با خود داشتند هواپيما را در ميانه راه ربودند و به بغداد بردند. اين عده با وساطت نمايندگان الفتح عازم اردن شدند و در آنجا دوره جنگهاي پارتيزاني را فراگرفتند. پس از انتقال پايگاههاي فلسطين به لبنان عناصر ديگري از سازمان در اردوگاههاي فلسطيني در لبنان آموزش ديدند؛ عدهاي از اين عناصر توانستند از طريق لبنان تعدادي اسلحه و مهمات وارد ايران کنند. در مجموع ۲۲ نفر به اردوگاههاي الفتح اعزام شدند، و اکثر افراد اعزامي در سال۱۳۵۰ به ايران بازگشتند. اعلام تغيير ايدئولوژي ساعت يک و سي دقيقه بامداد روز۱۵ ارديبهشت ۱۳۵۲ حادثهاي سرنوشتساز در تاريخ سازمان مجاهدين خلق به وقوع پيوست. تقي شهرام، يکي از اعضاي زنداني سازمان به اتفاق حسين عزتي کمرهاي، زنداني عضو گروه مارکسيستي ستاره سرخ همراه با ستوانيکم شهرباني اميرحسين احمديان چاشمي، که در زندان ساري خدمت ميکرد و جذب تقي شهرام شده بود، از زندان جديدالتأسيس و مدرن ساري فرار کردند. تقي شهرام در جريان ضربه شهريور ۵۰ دستگير و به ده سال زندان محکوم شده بود. شهرام از خانوادهاي نسبتا مرفه و غيرمذهبي برخاسته بود. در دانشگاه با عليرضا زمرديان و محمد حياتي آشنا شده بود و تحت تأثير همانان به مذهب و مبارزه گرايش پيدا کرده بود. وي پيش از ورود به سازمان با يکي از اعضاي چريکهاي فدايي خلق ارتباط داشت. شهرام در زندان قصر با افشاني از محکومان چريکهاي فدايي خلق و عليرضا شکوهي رهبر گروه ستاره سرخ و حسين عزتي عضو آن گروه آشنا شد و معلومات مارکسيستي خود را نزد آنان تکميل کرد. بعضي از اعضاي قديمي سازمان ميگفتند شايد از سوي ساواک تعمدي در کار بوده که عزتي را با شهرام همراه کنند. شهرام در زندان تمام مسائل را زير نظر گرفت و اشخاص را شناسايي کرد و به بالاترين رتبه سازماني رسيد. در زمان فرار تقي شهرام، سازمان زير ضربات گسترده ساواک قرار گرفته بود و رهبري سازمان عمدتا بر دوش رضا رضايي بود. مدتي بعد از اين ماجرا، در نيمه شب ۲۵ خرداد ۱۳۵۲، رضا رضايي در خانه يکي از سمپاتهاي سازمان، بنام مهدي تقوايي مشغول خوردن شام بود که ماموران ساواک زنگ خانه را به صدا درآوردند. آنان براي دستگيري تقوايي آمده بودند و از حضور رضا در آن خانه بيخبر بودند. اما رضا رضايي به سرعت خود را به پشت بام رساند و از آنجا به کوچه پريد و زير يک اتومبيل مخفي شد و سرانجام به تصوّر اينکه مأموران او را يافتهاند با شليک گلوله به سر خود، به زندگي خويش پايان داد. پس از رضا رضايي سازمان داراي سه شاخه سياسي، نظامي و کارگري بود که هر يک به ترتيب توسط تقي شهرام، بهرام آرام و مجيد شريف واقفي اداره ميشد. تقي شهرام با کمک بهرام آرام و برخي ديگر از کادرهاي سازمان کوشيد تا سيطره کامل بر تشکيلات بيابد و براي نجات سازمان از دوگانگي ايدئولوژيک اقدام کند. در اين راه پس از تصفيه فيزيکي شريف واقفي و صمديه لباف، مرکزيت سازمان که رسما مارکسيست شده بودند در جهت تغيير ايدئولوژي ساير اعضا و اعلام رسمي آن، برنامههاي خود را پيگرفتند. اکنون رهبري اصلي سازمان در دست يک تن، تقي شهرام، بود و ساير اعضاي مرکزيت و کادرهاي سازمان جز معدودي، آلت بي ارادهاي در دست او بودند. مهمترين مأموريتي که تقي شهرام براي خود ميشناخت مارکسيست کردن افراد بود. او ابتدا يکي از کادرهاي مهم سازمان به نام ناصر جوهري را با خود همراه کرد و سپس به کمک وي برنامهاي گام به گام براي کنار گذاشتن ايدئولوژي التقاطي و برگزيدن ايدئولوژي مارکسيستي تدارک ديد. اين برنامه شامل کار رواني و ايجاد آمادگي روحي در افراد براي کنار گذاشتن مذهب، قطع آموزشهاي مذهبي و مطالعات اسلامي، جايگزيني متون تعليمات مارکسيستي و طرح شبهات پيرامون اسلام در نشريات درونسازماني بود. با توجه به اطاعت کورکورانهاي که اعضا در نظام «مرکزيت دمکراتيک» از مسئولان سازماني خود داشتند، مارکسيست کردن آنها چندان کار مشکلي نبود. خليل دزفولي از اعضاي سازمان که تحت مسئوليت ناصر جوهري قرار داشت در اين باره ميگويد: «من هميشه با مسئولين برخورد مطلق ميکرده و آنها را آدمهاي کامل و منزهي ميدانستم و هرچه ميگفتند قبول ميکردم. مسئله ايدئولوژي قبلا با همکلاسيهايم مطرح شده بود و آنها نيز در کلاس قبلي، مارکسيسم را قبول کرده بودند. خلاصه ما نيز مارکسيست شديم». علي خداييصفت عضو ديگر سازمان نيز اين جريان را از قول بهرام آرام چنين نقل ميکند: «ايدئولوژي [سازمان] التقاطي بوده، زيربناي ماترياليستي داشته و روبناي مذهبي را به آن چسباندهاند؛ چيزي که با هزار من سريش هم نميچسبد. ديالکتيک زيربناي ماترياليسم است». در جريان روند مارکسيست شدن اعضاي سازمان، حداقل ۹۰ تن از کادرها و اعضاي مسئول سازمان تا پاييز۱۳۵۳ در داخل و خارج از کشور رسما به ايدئولوژي مارکسيسم گرويدند. اعلام خصوصي تغيير ايدئولوژي نزد برخي از روحانيون مرتبط با سازمان موجب ايجاد موجي از مخالفت در بين مبارزان مذهبي و قطع کمکهاي مردمي گرديد که تا آن زمان با تصوّر اينکه سازمان يک گروه مذهبي است به صورت حمايتهاي گسترده مالي بعضي از بازاريهاي مبارز و روحانيان، تداوم حيات سازمان را امکانپذير ساخته بود. مقارن با اين جريان وحيد افراخته عضو مرکزيت سازمان در ۵ مرداد ۵۴، به هنگامي که همراه با سيد محسن خاموشي، يکي از اعضاي مارکسيست سازمان، در حوالي سرچشمه و بهارستان تردّد ميکرد مورد سوءظن يک افسر ساواک واقع شد و به دست وي دستگير گرديد. او در اولين مرحله بازجويي همه اعضاي مسلمان سازمان را لو داد و تمام اطلاعات خود را درباره سازمان، اعضا، هواداران و عملياتي که تا آن زمان اجرا شده بود در اختيار ساواک قرار داد. وضع او بهگونهاي شد که همراه با مأموران ساواک، شخصا در شکنجه و بازجويي از اعضاي دستگير شده شرکت ميکرد. او با ابراز ندامت از مبارزه و همچنين تجليل از رژيم شاه و همکاري کامل با ساواک به عنصر محبوب شکنجهگران تبديل شده بود. او در نامهاي خطاب به منوچهري، شکنجهگر معروف، نتيجه بازجويي خود را از صمديه لباف چنين اعلام ميکند: «جناب آقاي دکتر منوچهري، سلام. با صمديه به اندازه لازم و کافي بحث کردم… به نظر من اطلاعات خود را نيز اگر توانسته باشد به تمامي نداده است… اگر نخواهد حرف حساب را بپذيرد چارهاي جز فشار [= شکنجه] نيست». چون وحيد افراخته در عمليات ترور مستشاران آمريکايي شرکت داشت و خبر دستگيري او بلافاصله در مطبوعات به عنوان قاتل مستشاران آمريکايي، انتشار يافته بود، عملا راه ارفاق به وي مسدود گشته بود و با همه همکارياي که با ساواک کرد، در سحرگاه بهمن ۱۳۵۴، اعدام شد. او حتي در آخرين لحظات نيز باور نميکرد که او را اعدام کنند و در وصيتنامهاش که چند دقيقه قبل از اعدامش نوشته بود، چنين آورده بود: «با اين آرزو که تا لحظهاي که زندهام… با دستگاه امنيتي همکاري کنم… و همچون سربازي جانباز و فداکار براي شاهنشاه محبوبم بميرم… آرزو دارم يکي از مقامات امنيتي را که مرا ميشناسد، ببينم و مطالبي عرض کنم». افراخته البته به هيچيک از اين دو آرزو نرسيد و چند لحظه پس از نوشتن اين کلمات اعدام شد. اندکي پس از دستگيريهاي گستردهاي که به دنبال همکاري وحيد افراخته با ساواک صورت گرفت، مرکزيت سازمان بيانيه «اعلام مواضع ايدئولوژيک» را در مهرماه ۱۳۵۴ منتشر کرد. با دستگيري وحيد افراخته ساواک از ماجراي مارکسيست شدن مرکزيت و شمار زيادي از کادرهاي بالاي سازمان و نيز تصفيههاي خونين ايدئولوژيک، باخبر شده بود و اين مطالب ديگر قابل پردهپوشي نبود. بنابراين مرکزيت سازمان به سرعت درصدد توضيح و توجيه عملکرد خود به صورت رسمي برآمد. در اين بيانيه ضمن برشمردن دلايل کنارگذاشتن اسلام و برگزيدن مارکسيسم، تصفيههاي خونين داخلي امري موجّه جلوه داده شده و از شريف واقفي و صمديه لباف به عنوان عناصر خائن ياد شده بود. اين بيانيه علاوه بر اينکه تأييدي بود بر تبليغات رژيم مبني بر وجود مخالفاني با ايدئولوژي «مارکسيسم اسلامي»، در شرايطي که شاه همه مخالفان خود، حتي طلاب حوزه علميه قم را، مارکسيست ميناميد، ضربهاي بود بر پيکر مبارزات اسلامي مردم ايران. انتشار بيانيه اعلام مواضع ايدئولوژيک، عکسالعملهاي شديد و متفاوتي در محافل اجتماعي و مبارزاتي ايران داشت؛ بويژه در ميان مسلمانان اصيل که با حُسنظن و خوشبيني از اين سازمان حمايت کرده بودند، موجي از بدبيني و سرخوردگي از مبارزات مسلحانه پديد آورد؛ و البته در عوض موجب نزديکتر شدن جوانان و دانشجويان به منابع اصيل اسلامي و تعاليم و تأليفات اسلامشناساني چون استاد شهيد مطهري شد. محافل مبارزاتي مسلمان، پس از آنکه آگاه شدند، اعضا و مرکزيت سازمان مدتهاي مديد بياعتقادي خود به اسلام و مارکسيست شدنشان را مخفي نگهداشتهاند و از احساسات پاک اسلامي آنان سوءاستفاده کردهاند، اين جريان را ناشي از «نفاق» اعضاي سازمان دانستند و آنان را «منافق» ناميدند. و از همين رو زان پس، از سازمان مجاهدين خلق به «منافقين» تعبير ميشود. بعد از تسلط کامل تقي شهرام بر سازمان، وي ضوابط پيچيدهاي براي محافظت از خودش برقرار کرد. در تمام شبانهروز هميشه دو زن در کنار وي به عنوان محافظ انجام وظيفه ميکردند. سيمينتاج حريري، ليلا زمرديان، فاطمه ميرزاجعفر علاف و محبوبه متحدين از جمله زناني بودند که يا به طرز مرموزي به چنگ ساواک افتادند يا دچار افسردگي شديد و احساس ندامت براي از دست دادن همه چيز خود در راه اميال و هوسهاي اين مرد عجيب شدند و کارشان به خودکشي يا تصفيه سازماني کشيد. اين ماجراها و نيز انتقاد بعضي از اعضاي مرکزيت سازمان که از تهور شهرام در صدور فرمان قتل مخالفان خود در درون سازمان بيمناک و در عينحال هشيار شده بودند. موجب تضعيف رهبري شهرام شد. وي سرانجام از مرکزيت کناره گرفت و به خارج از کشور رفت. شهرام از شهريور ۱۳۵۶ در انگستان به سر ميبرد. او پس از پيروزي انقلاب اسلامي به ايران بازگشت که توسط مبارزان مسلمان شناسايي، دستگير و در دادگاه انقلاب محاکمه و سرانجام اعدام شد. از اواخر سال۱۳۵۵، ديگر عملا از سازمان جز چند تن نيروي پراکنده و دچار تشتّت و اختلاف شده و گريخته به خارج يا منفعل در داخل چيزي باقي نمانده بود. بازسازي سازمان در زندان پس از اعلام تغيير ايدئولوژي، عدهاي از اعضاي باقيمانده در زندان شروع به بازسازي سازمان با همان ساخت فکري التقاطي کردند. بيشتر اين عده به دور شخصي به نام «مسعود رجوي» گرد آمدند. او تنها عضو باقيمانده از مرکزيت اوليه سازمان بود و در موجهاي اوليه دستگيري اعضاي سازمان در سال ۱۳۵۰ دستگير شده بود و در زمان دستگيري جوانترين عضو مرکزيت گروه بود. حنيفنژاد در آخرين لحظات پس از ضربه شهريور ۵۰، او را وارد مرکزيت کرده بود. به گفته مسعود حقگو عضو قديمي سازمان، «حنيفنژاد و ديگر سران سازمان اسير نوع حرف زدن و روشنفکرنمايي مسعود رجوي شدند؛ حرّاف و جذّاب بود». رجوي در اردوگاههاي الفتح در اردن آموزش نظامي ديده بود.از همان ابتداي امر براي بعضي از افراد سازمان روحيه و نوع نگاه او به دين مشخص شده بود. دکتر کريم رستگار عضو قديمي سازمان نقل ميکند که يکي از اعضاي الفتح از رجوي سؤال کرده بود که اگر ميان «مبارزه» و «دين» شما تضادّي پيش آيد، شما کدام را ارجح ميدانيد؟ و رجوي پاسخ داده بود «در هر حال به مبارزه ادامه ميدهيم». برخي از زندانيان آن زمان معتقدند که رجوي در زندان تغيير ايدئولوژي داده و مارکسيست شده بود ولي براي حفظ موقعيت خود آن را پنهان ساخته بود. رجوي تنها عضو مرکزيت بود که از اعدام جان به در برد. چون اين نکته در همان زمان نيز بسيار جلب توجه کرد، رجوي و هوادارانش شايع کردند که کاظم رجوي برادر وي که در سوئيس به سر ميبرد و با محافل حقوق بشري رابطه داشت، توانسته است براي وي از اين طريق کاري صورت دهد. اما بر طبق اسناد و مدارک متقن بر جاي مانده از ساواک، حقيقت چيز ديگري بود. واقعيت آن بود که رجوي در همان آغاز دستگيري با ساواک همکاري کرده بود و تمام اطلاعات خود را در اختيار آنها گذاشته بود. بر طبق اسناد ساواک: ارتشبد نعمتالله نصيري رئيس ساواک، در نامهاي خطاب به دادرسي ارتش، مسعود رجوي را از «همکاران» ساواک معرفي کرده که «در جريان تحقيقات، کمال همکاري را در معرفي اعضاي سازمان مکشوفه بهعمل آورده و اطلاعاتي که در اختيار گذارده از هر جهت در روشن شدن وضعيت شبکه مزبور مؤثر و مفيد بوده است». نصيري در ادامه همين نامه تأکيد ميکند که مسعود رجوي «پس از خاتمه تحقيقات نيز در داخل بازداشتگاهها همکاريهاي صميمانهاي با مأمورين بهعمل آورده لذا به نظر اين سازمان [ساواک] استحقاق ارفاق و تخفيف در مجازات را دارد». روزنامه کيهان نيز در خبر اعدام چهار تن از اعضاي سازمان درباره مسعود رجوي اطلاع ميدهد که «چون در جريان تعقيب کمال همکاري را بهعمل آورده و در زندان نيز با مأمورين همکاري نموده به فرمان مطاع مبارک شاهانه کيفر اعدام او با يک درجه تخفيف به زندان تبديل گرديده است». چنين فردي با خصلتهايي که ياد شد، توانست رهبري جمع زندانيان سازمان مجاهدين خلق را برعهده بگيرد. او با روش منافقانه خود با مارکسيستها، مارکسيست بود و با مسلمانان، مسلمان. او به اعضاي مارکسيست سازمان سفارش ميکرد که مارکسيست بودن خود را اعلام نکنند و نماز بخوانند و حتي آنان را پيشنماز ميکرد. نام سازمان مجاهدين خلق، پس از متلاشي شدن سازمان، اولين بار پس از پيروزي انقلاب اسلامي دوباره مطرح شد. رجوي و همفکرانش با زرنگي نفرات آزاد شده و اعضاي پراکنده گروه را به سرعت جمع و جور کردند و در حقيقت «سازمان مجاهدين خلق ايران» را بار ديگر پايهگذاري کردند. اولين اقدام سازمان، در اوضاع پرتلاطم روزهاي اوليه پيروزي، اشغال محل «بنياد پهلوي» واقع در خيابان وليعصر (ساختمان وزارت بازرگاني فعلي)، ايجاد خانههاي تيمي نيمه مخفي و مخفي در سراسر کشور و جمعآوري اسلحه و مهمات و اختفاي آنها بود. همچنين در سطح وسيعي به جذب نيرو و عضوگيري بهويژه از بين نوجوانان و جوانان پرداختند. اين نکته را نيز بايد يادآور شد که بسياري از مردم در آن زمان در جريان ايدئولوژي منافقانه و التقاطي سازمان نبودند؛ و آنان را جمعي پاک و مسلمان و قرباني توطئه کمونيستها ميپنداشتند. سازمان با تبليغات وسيع بر چهرههايي چون شريف واقفي، مرتضي صمديه لباف و مرتضي لبافينژاد به مظلومنمايي و جلب ترحم و حمايت اقشار مسلمان و مخالف مارکسيسم ميپرداخت و در همان حال نيز از محکوم کردن مارکسيستها به خاطر جناياتشان در حق اين افراد خودداري ميکرد. سازمان جديد مجاهدين خلق تقي شهرام، بهرام آرام، وحيد افراخته و امثال آنان را مارکسيست نمي شناخت. بلکه به آنها لقب «اپورتونيستهاي چپنما» داده بود و از اين طريق نزد ساير گروهها و افراد مارکسيست آبروداري ميکرد و در عين حال مارکسيسم و مارکسيستها را از دست داشتن در اين توطئه، تطهير و تبرئه مينمود.